معنی حین و هنگام

حل جدول

حین و هنگام

ساعت، روزگار، زمان، مدت، وقت، گاه، موقع

اثنا

موسم، موقع، گاه، وقت


حین

وقت، موقع، گاه، هنگام


وقت و هنگام

حین


هنگام و وقت

حین

فرهنگ فارسی هوشیار

حین

مرگ، هلاکی وقت، مدت، هنگام وقت، مدت، هنگام

لغت نامه دهخدا

حین

حین. (ع مص) نزدیک گشتن وقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رسیدن وقت. (منتهی الارب). رسیدن وقت نماز. (ناظم الاطباء). || خشک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حَین شود. || (اِ) روزگار. (منتهی الارب). || هنگام. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب).وقت. (بحر الجواهر) (غیاث). گاه. زمان:
نبودی از این بیش بهر من از وی
اگر بودمی من بحین محمد.
ناصرخسرو.
چون در تو سراج الدین نیکو نگرد باشی
از چشم بدان ایمن اندر همه وقت و حین.
سوزنی.
|| مدت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): و تول ّ عنهم حتی حین، اَی حتی تنقضی المده التی أمهلوها. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، احیان و جج، احایین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گاه بر آن تاء زیاد کنندو گویند تحین و اذا باعدوا بین الوقتین باعدوا باذ فقالوا حینئذ، یعنی آنگاه. || وقت مبهم صالح جمیع ازمنه دراز باشد یا کوتاه یک سال باشد یا زیاده یا مختص است به چهل سال یا به هفت سال یا بدو سال یا بشش ماه یا بدو ماه یا بهر بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). روزگار و مدت یا وقتی مبهم یک سال یا بیشتر. یا وقتی معین دو ماه یا شش ماه یا دو سال یا هفت سال یا چهل سال، چنانچه در قاموس گفته و در عرف اطلاق میشود مانند زمان بر شش ماه خواه استعمال آن بنحو نکره و خواه بنحو معرفه باشد، چنانچه در جامع الرموز در کتاب ایمان ذکر کرده و در بیرجندی گفته که حین و زمان در اصل لغت بر کم و بیش از زمان اطلاق میشوند. ولکن در عرف هر دو را به شش ماه اختصاص داده اند. و حین در نزد نحویها مفعول فیه را گویند. و در شرح وقایه در کتاب ایمان گفته که مصدرگاه حین واقع شود. مانند این جمله: آتیک خفوق النجم، ای وقت خفوقه. - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- فی الحین و در حین، فی اساعه فی الفور. فوراً:
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه اوگوید در ساعت و در حین نکند.
سوزنی.
|| وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || روز قیامت. (منتهی الارب).

حین. [ح َ] (ع اِ) مرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). هلاکی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). هلاک. (اقرب الموارد). || بلا و آزمایش. (منتهی الارب). محنت. (اقرب الموارد). || (مص) نزدیک گشتن وقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || رسیدن وقت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هنگام بودن. (المصادر زوزنی). || خشک گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || هلاک شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی): اذا جائت الحین حارت العین. || موفق به رشاد نگردیدن. (منتهی الارب). موفق نشدن بر رشد و در محنت افتادن. (ناظم الاطباء).


هنگام

هنگام. [هََ] (اِ) درپارسی باستان هَنْگام َ، ارمنی اَنْگَم. (حاشیه ٔ برهان چ معین). وقت و زمان و گاه. (برهان):
ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم وش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گرای.
رودکی.
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.
آغاجی.
به جاماسپ گفت ار چنین است کار
به هنگام رفتن سوی کارزار.
فردوسی.
بدان وقت هنگام آن بزم بود
اگرچند آن بزم با رزم بود.
فردوسی.
همی راند لشکر چوباد دمان
نجست ایچ هنگام رفتن زمان.
فردوسی.
تو را هزاران حسن است و صدهزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی در این هنگام.
فرخی.
راه مخوف است... و هنگام حرکت نامعلوم. (کلیله و دمنه). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندان است. (کلیله و دمنه). وچون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مستولی شود. (کلیله و دمنه).
برده به هنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان.
خاقانی.
کرده به هنگام حال حله ٔ نه چرخ چاک
داده به وقت نوال نقد دو عالم عطا.
خاقانی.
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت
شب بدروار بدرقه ٔ کاروان شده.
خاقانی.
- بهنگام، در موقع مناسب:
هزیمت بهنگام بهتر ز جنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ.
فردوسی.
گریزی بهنگام با سر ز جای
به از پهلوانی و سر زیرپای.
فردوسی.
زین بهنگام تر نباشد وقت
زین دلارام تر نباشد یار.
فرخی.
گویند که هر چیز بهنگام بود خوش
ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام.
ادیب صابر.
شب که صبوحی نه بهنگام کرد
خون زیادش سیه اندام کرد.
نظامی.
- بی هنگام، بی وقت. مقابل بهنگام:
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته.
سعدی.
امشب سبکتر می زند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی.
خواب بی هنگامت از ره می برد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست.
سعدی.
- پنج هنگام، پنج زمان معین برای نمازهای روزانه:
از صریر در اوچار ملایک به سه بعد
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.
خاقانی.
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم.
خاقانی.
|| موسم و فصل. (برهان):
هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار و بیار آن گل بی خار.
منوچهری.
به هنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز.
نظامی.
|| دوران. دوره. روزگار:
چنان هم که هنگام نوذر بدند
که با تاج و با تخت و افسر بدند.
فردوسی.
به هنگام شاهان باآفرین
پدر مادرش بود خاقان چین.
فردوسی.
نه آشوب گیتی به هنگام توست
که تا بد همیدون بدست از نخست.
اسدی.
|| نوبت:
وز آن پس چو هنگام رستم رسید
که شمشیر تیز از میان برکشید.
فردوسی.
می را کنون آمده ست نوبت
مل را کنون آمده ست هنگام.
فرخی.
|| مرگ. اجل. (یادداشت مؤلف). || هنگامه. مجمع. انجمن. معرکه. (برهان):
ای شکسته حسن تو هنگام گل
باده ٔ عشرت فکن در جام گل.
وصاف.

فرهنگ عمید

حین

وقت، مدت، هنگام،
[قدیمی] روزگار،

فرهنگ معین

حین

[ع.] (اِ.) هنگام، وقت. ج. احیان.

هلاک، مرگ، محنت. [خوانش: (حَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی آزاد

حین

حَیْن، مرگ، هلاک، محنت و سختی، بلا،

فارسی به عربی

حین

إبَّانَ (فی إبَّانِ)

معادل ابجد

حین و هنگام

190

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری